به گزارش مجله خبری نگار، حالا دیگر یک لشکر شدهاند برای خودشان. لباس نظامی ندارند و ظاهر عجیب و غریب بعضیهایشان هنوز هم غلط انداز است، اما بی آنکه منتظر فراخوانی باشند، داوطلبانه مثل سرباز در خط مقدم مبارزه با دشمن صفآرایی کردند. در پایان یازدهمین روز جنگ تحمیلی اسرائیل و آمریکا علیه ایران و التماس آنها برای برقراری آتشبس، اگر از احوالات لشکر نسل Z بخواهید، تا آخر وسط میدان ماندند و دوست و دشمن را غافلگیر کردند؛ چه با خط و نشان کشیدن برای رژیم کودککش در شبکههای اجتماعی، چه با تولید محتوا درباره مظلومیت ایران برای مخاطب بین المللی و چه با حضور در کف خیابان در راهپیماییهای ضداسرائیلی.
جنگ تحمیلی، یک بار دیگر جلوهای از الطاف خفیه الهی شد و ابرهای تیره دوقطبیهای ساختگی دشمنان را از آسمان قلب ایرانیها کنار زد؛ و این، همان بشارتی است که فرمانده ۳ سال قبل داده بود؛ همان وقتی که در بحبوحه ناآرامیها، خطاب به دشمنی که با خیال خامش روی یارگیری از نسل جوان حساب باز کرده بود، گفت: «با همین جوانان به سراغتان خواهیم آمد. این جوانان به دامان ملت برمیگردند، از شما اعراض میکنند، شما را به زودی میشناسند».
امروز گرچه جای فرمانده در میان ما خالی است، اما وعده صادقش درباره نسل جوان، پیش چشم همه محقق شده. حالا همین نوجوانان و جوانانی که دست دشمن برایشان رو شده، یک لشکر شدهاند برای دفاع از ایران عزیز...
«مطمئن باشید دشمنان ما وقتی تصاویر راهپیماییهای ما را ببینند، همه وجودشان پر از غم میشود. آنها هیچوقت مردم ما را درست نشناختند. اینهمه جمعیت مگه الکی است؟ با دقت نگاه کنید؛ فقط حزباللهیها و چادریها نیستند. از همهجور آدم و از همه اقشار، یعنی همه مردم ایران آمدهاند. فقط دلم میخواهد بگویم اسرائیل! عصبانی باش و بمیر که تو موشک میزنی، اما مردم ایران اینطور با دل و جرأت میآیند وسط میدان که بگویند هیچ ترسی ندارند.» این را «ستایش» ۱۵ ساله گفت که همراه ۲ دوستش در تجمع مردمی شرکت کرده بود.
وسط تنوع چهرهها و پوششها در راهپیماییهای ضداسرائیلی اخیر، دختران و زنان کمحجاب جور دیگری نگاههای تحسینآمیز را به خودشان جلب کردند. خوب که نگاه میکردی، آنها مسیر سختتری را برای رسیدن به این دادگاه خیابانی برای محکوم کردن دشمن طی کرده بودند و ۲ جهاد به نامشان ثبت شده بود؛ جهاد مبارزه با دشمن متجاوز و قبل از آن، جهاد با قضاوتهای موافقان و مخالفانشان.
جمع ۳ نفری دختران نوجوان کمحجابی که مقابل من ایستاده بودند هم، از همین مسیر پرپیچ و خم، خودشان را به این تجمع رسانده بودند. کلی هم حرف داشتند با دوست و دشمن. مثلا «نیلوفر» میگفت: «من آمدهام به بعضی هموطنان بگویم لطفاً چشمهایتان را باز کنید. ما ممکن است در بعضی موارد با هم اختلاف داشته باشیم و حتی بعضی چیزها را قبول نداشته باشیم، اما ایرانی که هستیم. بیایید از وطنمان در مقابل دشمن دفاع کنیم.»
خودم را به آن راه زدم و گفتم:، اما اسرائیل که خیلی دشمن مهربانی است. مگه نشنیدید مدام میگوید مردم ایران، ما با شما خصومتی نداریم؟... «آرتمیس» دیگر نتوانست سکوت کند. وسط حرفم پرید و گفت: «حالا با مردم ایران خصومت ندارند که اینهمه شهید غیرنظامی دادهایم؟! اگر با مردم ایران کاری ندارند، پس چرا بچه میکشند؟ همه میدانند اسرائیل، یک حکومت کودککش است. به همین دلیل است که ما تا نابود شدن آنها کوتاه نمیآییم.»
نمیشد این را نپرسم و از آن جمع وطندوست خداحافظی کنم. به آرتمیس و پیرسینگ ابرویش نگاه کردم و گفتم: «نگران نبودید کسی بگوید شما را چه به تجمع ضد صهیونیستی؟» دختر نسل زدی هم معطل نکرد و در جواب گفت: «خب، میدانم بعضیها فقط از روی ظاهر قضاوت میکنند. اما برایم مهم نیست. ما آمدهایم بگوییم جان و مال و همه هستیمان را فدای وطن، مردم و رهبرمان میکنیم.»
نسل زدی ها، اما مبارزه با دشمن صهیونیستی را به خیابان محدود نکرده و از فضای مجازی هم، سنگر مبارزه ساختند. انگار چند سال زندگی در فضای مجازی برای دختر و پسرهای دهه هشتادی حکم دوره آموزشی را داشت که در بزنگاه جنگ با شیاطین کودککش، سرحال و قبراق، صحنه این شبکهها را برای تولید محتوا در زمینه عشق به وطن و دفاع از سرزمین مادری به دست گرفتند.
هوشمندی بعضیهایشان را هم نباید فراموش کرد که از آشناییشان با زبان انگلیسی، برای ارتباط با مخاطب بینالمللی بهره گرفتند و با این ابزار قدرتمند، به شکلی جذاب درباره ظلمی که با تجاوز اسرائیل و آمریکا در حق مردم ایران صورت گرفت، با مردم دنیا حرف زدند و روشنگری کردند.
نمونهاش دختر نوجوانی که اینطور هنرمندانه از مظلومیت غیرنظامیان در جنگ اسرائیل علیه ایران و از مقدس بودن دفاع از وطن برای مخاطب انگلیسی زبان گفت: «قسم به صدای آژیر. قسم به خواب راحتی که از چشم مردمان وطنم رفته. قسم به جنازه کودکان و زنان و مردان بیگناه. قسم به تکتک نفسهای مضطرب و قلبهای لرزان. قسم به صدای موشک، پدافند و پهپاد؛ و قسم به خاک ایران.
ما اگر امروز گریه کنیم، فردا تا پای جان خواهیم جنگید. ما ایرانی هستیم؛ نه از جنس ترس. [بلکه]از جنس نور، از جنس امید و از جنس قدرت. ما اگر امشب نگران باشیم، فردا با غرور میگوییم ایران زنده است؛ چون ما زنده هستیم. ما زنده و شکستناپذیریم، چون پشت هم همیم. ما اجازه نخواهیم داد وجبی از این خاک، اشغال شود. ما با جانمان از ایرانمان دفاع خواهیم کرد. مهم نیست چه اتفاقی بیفتد...»
من اگر حتی یک نفر را آگاه کنم، به سهم خودم میتوانم در حفظ امنیت کشورم در زمانه جنگ، نقش داشته باشم. بخشی از نوجوانان و جوانان با همین شعار، داوطلبانه وارد گود اطلاعرسانی و آگاهیبخشی در فضای مجازی شدند تا به سهم خودشان اجازه ندهند هیچ هموطنی ناخواسته به سیاهی لشکر دشمن تبدیل شود. آنها در قامت دیدهبانهای کارکشته، تولید محتوا میکردند و به زبان خودشان، ساده، اما بیتعارف، هشدار میدادند که حتی بازنشر اطلاعات به ظاهر بیاهمیت در فضای مجازی هم میتواند به دشمن در صدمه زدن به وطن و هموطنانمان کمک کند.
در آن ۱۱ روز حماسی، اگر از دلاوری مردم ایران در مقابل حملات وحشیانه سگ هار آمریکا میخواستید، کافی بود سرکی بکشید به صفحات مجازی دختر و پسرهای دهه هشتادی و بعضاً دهه نودی. همانها که تا چند روز قبلش، فعالیتهایشان خلاصه میشد در دابسمش ترانه فلان خواننده یا مسابقه گذاشتن در اجرای چالشهای اینستاگرامی، در بحبوبحه جنگ در اول صف شجاعت ایستاده بودند.
گزافهگوییهای بیبی و دار و دسته جنایتکارش درباره تخلیه پایتخت که اوج گرفت، لشکر نسل Z، به جای پناه گرفتن در گوشه امن خانه یا بستن چمدان برای سفر خانوادگی به شهرهای دیگر، سلاحشان را زیر بغل زدند و هرکدام راهی یک نقطه از تهران زیبا شدند که بگویند این شهر و ساکنانش برای تهدیدهای دشمن، تره هم خرد نمیکنند.
یکی خودش را رساند به بام تهران و با پسزمینه برج بالابلند میلاد فیلم گرفت، آن یکی قدمزنان در خیابانهای پایتخت چرخید و جریان عادی زندگی مردم را به رخ کشید، دیگری هم خودش را در آغوش میدان آزادی جا داد و از همانجا، بدون ترس، به نمایندگی از تمام هموطنان، با صدای بلند خواند: همه جان و تنم، وطنم وطنم وطنم...
اما ورق چطور برگشت؟ نسل زدی که همه از آن قطع امید کرده بودند یا دختران و زنان کمحجاب و بیحجابی که به زعم بعضیها، رشته تعلقشان به ایران پاره شده بود، چطور در لباس فدایی وطن ظاهر شدند و حساب و کتاب دشمن را به هم ریختند؟ برای پیدا کردن جواب این سؤالها، سراغی میگیریم از یک فعال حوزه نشاط اجتماعی. او هم در جواب، قبل از هر چیز، گریزی میزند به شعر «حب وطن» از «حمید مصدق» و مهمانمان میکند به بخشهایی از این غزل:
«گرچه در آب و آتشم
سوزم و گریم و خوشم
گر بوَدم هزارجان، جمله فدای میهنم
چند تو خوانیام که: «ها!
خانه رها کن و بیا!»
نیست وطن، لباس تن تا که ز خویش برکَنم» ...
حجتالاسلام دکتر «سید مرتضی پورعلی» مکثی میکند و در ادامه میگوید: «دختران و زنانی که از آنها نام بردید، لباس ظاهری که بر تن دارند، ممکن است به دلایلی با لباس ما تفاوت داشته باشد. اما لباس تن، یک چیز است و لباس وطن، چیز دیگر. به قول حمید مصدق، نیست وطن، لباس تن تا که ز خویش برکَنم.
اگر پای صحبت این خانمها مینشستید، میگفتند: دشمن بد فهمیده بود که اگر ظاهر ما مثلا با ظاهر موردنظر حاکمیت فرق دارد، به این معنی است که ما از وطن هم بریدهایم. ما ممکن است یک جاهایی معترض باشیم، اما برای وطن، جانمان را هم میدهیم.
تمام ماجرا، همین است. اسرائیل که در ناآرامیهای سال ۱۴۰۱ آتش بیار معرکه شده بود و حتی نتانیاهو پیام همدلی برای زنان ایران میفرستاد، پیش خودشان تصور میکردند که از این طرف ما به ایران حمله میکنیم و از آن طرف، طرفداران زن، زندگی، آزادی به حمایت از ما وارد میدان میشوند. بهاینترتیب، نزاع داخلی شکل میگیرد و ایران به آشوب کشیده میشود و ما خودبهخود پیروز میشویم. اما زهی خیال باطل. آنها زنان اصیل ما را نشناخته بودند که همیشه تاریخ در سختترین شرایط، پای وطنشان ایستادهاند.»
حاج آقا پورعلی که سالهاست با ایده جذاب تبلیغ در سواحل شمالی کشور، شیوهای نو در زمینه تبلیغ دین ارائه کرده و با همراهی گروهی از طلبههای خوشفکر موفق شده با اجرای برنامههای شاد و مفرح در تفرجگاهها، جور جدیدی دل مردم را با قشنگیهای دین گره بزند، تا دلتان بخواهد، مثال و مصداق دارد از دلدادگی مردم به ایران و اسلام، با وجود تمام تفاوتهای ظاهریشان. در روزهایی که زیر سایه موشکهای قاتل رژیم صهیونیستی گذشت هم، حاج آقا از این زیباییها کم ندیده:
«ما از روز اول حمله اسرائیل، یک ایستگاه صلواتی جلوی مسجد برپا کردیم تا به سهم خودمان به مردم روحیه بدهیم و بگوییم ما تا آخر هستیم. چند شب قبل، یک آقا و خانم موتورسوار به ایستگاه صلواتی ما آمدند. خانم که با ظاهر خیلی خاصی ترک موتور همسرش نشسته بود و یک پرچم ایران به دست داشت، پیاده شد و به طرف ما آمد. بعد از اینکه لیوانهای شربت را گرفت، گفت: کارت خوان دارید؟
تا آمدم بگویم این شربتها صلواتی است، گفت: حاج آقا! این ایستگاه تا کی ادامه داره؟ گفتم: تا شب اول محرم. از آن به بعد، انشاءالله چای روضه میدهیم. خانم جوان با اصرار، مبلغی کمک کرد و بعد، درحالیکه شماره تماسش را روی برگهای مینوشت، با لحن خاصی گفت: حاج آقا! این ایستگاه صلواتی را جمع نکنید ها. اگر در شبهای آینده برای هزینه لیوان و شربت و چای نیاز به کمک داشتید، به من اطلاع بدهید... این یک مثال ساده بود، اما خواستم بگویم زنان ما اینطور پای کار وطن هستند.»
حجتالاسلام دکتر سید مرتضی پورعلی در ادامه، از پدیده عجیبی که این روزها شاهد بوده، اینطور میگوید: «مگر رسانههای اسرائیلی اینطور القا نمیکردند که همه از ترس فرار کردهاند و تهران خلوت شده؟ پس چرا در مسجد ما، جای سوزن انداختن نبود؟ شبی نبود که ۱۰ نوجوان جدید، پرچم به دست، به مسجد نیایند و برای مشارکت در فعالیتها اعلام آمادگی نکنند؛ بچههای ۱۲ تا ۱۸ سال با تیپ و قیافههای متفاوت و گاهی عجیب و غریب. یک شب، یک پدر با فرزند نوجوانش آمده بود و میگفت: روی پسر من هم حساب کنید. اصلا ایستگاه صلواتی فردا، با من و پسرم.
واقعیت این است که در آن ۱۱ روز جنگ با اسرائیل، ما با رویشهای جدیدی مواجه بودیم. نشان به آن نشان که ساعت فعالیت مسجدمان، دو برابر شد، چون حضور و مطالبه مردم، بیشتر شده بود. ما شبها بعد از نماز جماعت و سخنرانی رسمی، یک جلسه غیرعلنی هم داریم! دور هم مینشینیم و گپ میزنیم و نوجوانان و جوانان، سؤالاتشان را درباره مسائل روز میپرسند. در این دوران جنگ، ما مدام چهرههای جدید در این گعدههای شبانه مسجد میدیدیم؛ آدمهایی که به لحاظ ظاهری شاید هیچ شباهتی به ما نداشته باشند.»
«باید بپذیریم که دشمن هیچوقت بیکار نمینشیند. در سالهای گذشته هم با استفاده از شبکههای تلویزیونی ماهوارهای و فضای مجازی، موفق شد میان مردم جامعه، فاصلههایی ایجاد کند و کدورتها و قضاوتهایی در دو طرف نسبت به هم شکل دهد. در چند سال اخیر، دوقطبیهایی در جامعه ایجاد شد که باعث شد ما ناخواسته از هم دور شویم. اما خواست خدا بود که با حمله ناجوانمردانه اسرائیل به ایران، آن فضاسازیها و اختلافافکنیها تا حد زیادی بیاثر شد.
چند روز قبل دیدم یکی از فوتبالیستها در صفحهاش نوشته بود: دیگر هیچ دوقطبی معنا ندارد جز دو قطبی دفاع از ایران و دشمنی با ایران. ببینید چقدر قشنگ است. مردم خودشان میگفتند دیگر حزباللهی و غیرحزباللهی، مذهبی و غیرمذهبی، باحجاب و کمحجاب، اهمیت ندارد و الان همه باید حول محور وطن، اتحاد داشته باشیم.
امام میگفت جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، برکات زیادی برای کشور داشت. حالا یکی از برکات جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران هم، همین وحدت میان مردم است. واقعا شاید هیچ چیز مثل حماقت دشمن، نمیتوانست مردم ما را اینطور متحد کند.»
حاج آقا نفسی تازه میکند و در ادامه میگوید: «حضرت آقا در سخنرانی سالگرد ارتحال امام خمینی گفتند: امام به پشتوانه دو عامل، انقلاب اسلامی را به پیروزی رساند؛ ایمان مردم و خود مردم. یعنی اگر مردم با آن ایمان قوی در صحنه نبودند، انقلاب به ثمر نمیرسید. امروز هم، همین است. درست است که ما موشکهای پیشرفتهای درست کردهایم که منشأ امنیت و بازدارندگی است، اما پشتوانه اصلی ما بعد از ایمان به خدا، همین مردم و همین نسل جوان هستند که با حضورشان، تن و بدن دشمن را میلرزانند.»
همه حرفهای حجتالاسلام دکتر «سید مرتضی پورعلی» تا اینجا انگار مقدمه بوده برای یک حرف اصلی. اینطور است که لحظاتی به سکوت میگذرد و بعد میگوید: «خداوند با این شرایط جنگی ظالمانه که دشمن به ما تحمیل کرد، فرصتی در اختیارمان گذاشت تا یادمان بیاید چقدر همدیگر را دوست داریم. در شبهای جنگ که بچههای مسجد و بسیج برای حفظ امنیت مردم، پستهای ایست و بازرسی در محلات راه انداخته بودند، به بچهها چند تا سفارش کردم.
میگفتم: حواستان به برخورد با مردم باشد. اگر خانمی در ماشین بود که ظاهر متفاوتی داشت، خیلی با احترام، کار بازرسی ماشینشان را انجام دهید. اگر آقایی عصبانی شد و گفت: چند تا ایست و بازرسی! اعصابمان را خرد کردید، شما قربان صدقهاش بروید. در ایستگاهتان، شکلات و شربت داشته باشید و کامش را شیرین کنید که فکر نکند میخواهید مچگیری کنید. بگویید: قربونت برم، دورت بگردم، حق با شماست. میدونم اذیت میشید، اما ما اینجاییم برای حفظ امنیت شما.
البته خود بچهها واقعا حواسشان به مردم بود و با احترام و محبت، کار بازرسی خودروها را انجام میدادند. واقعیت این است که این ایست و بازرسیها، تبدیل به فرصتی شد که به هم محبت کنیم. خود من، هر بار این نیروها جلوی ماشینم را میگرفتند برای بازرسی، خداقوت میگفتم و قربان صدقهشان میرفتم که در آن ساعت شب و با وجود خطرات، بیچشمداشت مشغول خدمت بودند. من، یکی از این بچهها را دیدم که ۲۰ ساعت نخوابیده بود برای حفظ امنیت مردم؛ بنابراین تکرار میکنم که این شرایط جنگی و این ایست و بازرسیها، فضایی فراهم کرد که محبتمان را به هم نشان دهیم، قلبهایمان را به هم هدیه بدهیم و بگوییم قلب همه ما برای ایران عزیز میتپد. مهمترین وظیفه همه ما این است که این فضا و این روحیه را حفظ کنیم. انشاءالله کشورمان با اتحاد روزافزون مردم، هر روز موفقیتهای بزرگتری کسب کند.»
منبع: فارس-مریم شریفی